با رسیدن پایان سال، نوید سالی تازه به همه داده می شود و بهار کم کم خودش را نشان میدهد و سوز و سرما دزدکانه پا به فرار می گذارد، شکوفه ها از درختان سر می زنند و چشمک زنان به هوای بهار لبخند می زنند، یعنی چه شده؟
بزرگ ترها به دنبال خرید لباس های عید برای دلبندان شان می روند و مادرها خانه تکانی می کنند، نزدیک عید که می شود بوی شیرینی همه جا می پیچد و فرها گرم آماده شیرینیپزی هستند.
وارد هر خانهای که می شوی بوی بهشت می دهد و عطر تمیزی همه جا سرک می کشد. خانم ها و دختران جوان به دنبال زیبا ترین هفت سین عید میگردند و سفره ای زیبا پهن میکنند. مادران در پی خوشمزه ترین غذای شب سال تحویل با خانواده مشورت می کنند؛ خلاصه برو بیایی است که بگو و نپرس!
نزدیک سال تحویل زیباترین حس و حال ها را در ایران و ایرانی می توان یافت و شوق زندگی در آسمان ایران موج می زند، صدای پرندگان را می شنوی که در هوای بهاری روی شاخه درختان آواز می خوانند. شب سال تحویل سفره هفت سین با زیبایی تمام آراسته و پهن میشود.
بزرگ ترها همراه با کوچک ترها خود را آراسته می کنند و به استقبال عید میروند و همه دور سفره هفت سین جمع می شوند و صدای تیک تاک ساعت نوید آغازی عالی را به همه می دهد؛ (( یا مقلب القلوب والابصار))
شعر کودکانه در مورد بهار
بهار و عید نوروز
کلاغه روی دیوار
صدا میکرد قار قار
میگفت خبرخبردار
اومده فصل بهار
هوا شده پاک پاک
سبزه در اومد از خاک
برف ها دیگه آب شدن
بهار و عید نوروز
آمده اند از امروز
با سبد های پرگل
با لاله و سنبل
در این بهار زیبا
دنیا شده با صفا
>>بیشتر بخوانید:
انشا عید نوروز
قصه کودکانه/داستان دزد پشمالو
قصه کودکانه در مورد بهار
بهار خانوم از راه رسید همه جا گل بود و سبزه، گنجیشک روی درخت جیک جیک می کرد و گفت: بهار خانوم خوش اومدی عیدی من را هم میدی؟ بهار خانوم تقی زد به تخم های گنجشک، جوجه ها بیرون آمدند و بهارخانم گفت: این هم عیدی تو.
درخت گفت: بهار خانم خوش اومدی، به من هم عیدی میدی؟ بهار خانوم یک مشت شکوفه ریخت روی شاخه های درخت، درخت خوشگل شد. بهار خانم گفت: این هم عیدی تو.
کرمه سرش را از خاک بیرون آورد و گفت: بهار خانوم خوش اومدی به من هم عیدی میدی؟ بهار خانوم به ابرها نگاهی کرد و خندید؛ باران (شرشر) بارید، کرمه خوشحال شد و دمش را تکان داد و بهار خانم گفت: این هم عیدی تو.
بعد هم رفت خانه خاله پیرزنه. خاله پیرزن کنار سفره هفت سین نشسته بود و داشت سین های هفت سین را می شمرد. یک سین کم داشت، بهار خانوم گفت: یه سین کم دارم، حالا چیکار کنم؟ غصه دار شدم. بهار خانم گفت: ناراحت نباش بعد دست توی جیبش کرد و یک شاخه سنبل گذاشت توی سفره هفت سین و گفت بفرما این هم عیدی تو خاله پیرزن و این جوری شد تا پایان سال همه از بهار خانم عیدی گرفتند. بوی سنبل توی خانه خاله پیرزن پیچیده بود.
از زحمات شما سپاسگزاریم
عالییی بود