ای قصه بهشت ز کویت حکایتی!

  • کد خبر : 341578
  • 08 دی 1399 - 20:53
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی!

 

 

محمد ایمانی، فعال رسانه‌ای به مناسبت آغاز ایام فاطمیه یادداشتی که اردیبهشت ۱۳۹۱ در روزنامه کیهان به چاپ رسیده بود را در کانال تلگرامی خود منتشر کرد.

می خواهم از نو ایمان بیاورم؛ بیاموزید مرا! زندگی را و مرگ را… عیش را و عشق را… محبت را و بغض را… فساد را و صلاح را… صلاح کار کجا و من خراب کجا؟

بیاموزید مرا! می خواهم زندگی کنم… در این شهر شلوغ. راستی شهر چرا بلواست؟ مدینه حادثه خیز است. شگفت شهری و حکایتی! اولین حکایتش را باید از یهودیان پرسید و شنید که از صدها سال پیش کوچیدند و به این جا آمدند؛ که می دانستند پیامبر آخرالزمان از همین جا پرچم برمی افرازد. آمدند تا اگر موسی از آنهاست، مصطفی نیز از آنان باشد! اما نبود. پیامبر آخرالزمان که با تمام نشانه ها آمد و شناختند او را، باب حسادت و بغض و کینه را با او گشودند. شناختند و کتمان کردند.

کافران که به تردید می افتادند و می خواستند ایمان بیاورند، از آنها به عنوان اهل کتاب می پرسیدند تا قوت قلب بگیرند، اما آنها سر بزنگاه- بعد از قرن ها انتظار- آنچه می دانستند را کتمان کردند. «آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب داشتند؟ به جبت و طاغوت (بت و بت پرستان) ایمان می آورند و درباره کافران می گویند آنها از کسانی که ایمان آورده اند، هدایت یافته ترند! آنها کسانی هستند که خداوند لعنت شان کرده است و هرکس را خداوند از رحمت خود دور کند، هرگز یاوری برای او نخواهی یافت. آیا حسادت می ورزند به آنچه خداوند از فضل خود به مردم می دهد؟…» (آیات ۵۱ تا ۵۴ سوره اعراف)

«هان! شما را چه می شود؟! می بینیم که هنوز کفن پیامبرتان خشک نشده، بر سر جانشینی او اختلاف کرده اید!» این را یهودیان به پسر ابوطالب می گویند؛ با زبانی که آمیخته به طعنه است. اما پسر ابوطالب با آنها همدلی نمی کند: «اگر ما بر سر جانشینی پیامبرمان اختلاف پیدا کردیم، شما اصل پیامبری موسی را انکار و در آن اختلاف کردید. شما تازه از دریا گذشته و نجات یافته بودید که قومی بت پرست را دیدید و گفتید یا موسی! برای ما نیز بتی مانند بت آنان بتراش و موسی گفت شما عجب قوم نادانی هستید»…

عجب! شهر پر از هیاهو شده . زبان یهودیان هم -که به بت پرستان قوت قلب می دادند تا در ترجیح جبت و طاغوت بر آخرین فرستاده خدا تردید نکنند- دراز شده است. پاسخ پسر ابوطالب به دار و دسته یهودیان، کوبنده است، اما فقط اوست که چنین پاسخی می دهد. دیگران گویا هیچ ابایی ندارند که با عمل و غوغای خود، مهر تأیید بر طعنه یهودیان بزنند.

تو بگو! حق کجاست و باطل کدام، آن جا که توسن قدرت طلبی و ریاست بی محابا می تازد. خودت را بگذار جای یک ناظر بی‌طرف! اصلا جای یک ناظر یهودی که سالها با عذاب وجدان زیسته! -که آیا مسلمان شود و ایمان بیاورد یا یهودی بماند و باقی عمر را بدون عذاب وجدان، بیاندوزد و زندگی کند، اما حالا می بیند که گویا جنگ قدرت است- خودت را جای او بگذار و انصاف بده! انصاف بده که این مسلمانی ارزش پذیرفتن دارد؟

نه برادر! اندکی صبوری کن در قضاوت! کسی می خواهد ایمان بیاورد در همین شلوغی شهر و گم شدن حقیقت در گرد و غبار آمیزش حق و باطل. و ایمان می آورد مرد یهودی که سالها تعصب ورزیده و یهودی مانده. او در گرد و خاک همین بلوا حقیقت را یافته است، حقیقت سعادت و همه خوشبختی را. نیاموزید او را زندگی را و مرگ را، عیش را و عشق را، دوزخ و بهشت را، فساد و صلاح را، که او به چشم خویش می بیند “حق” را و… اشهدان لااله الله و اشهد ان محمدا رسول الله. می بیند هارون معاصر -برادر موسی- را که زمزمه می کند «یا ابن امّ! انّ القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی» و شهادتین می گوید.

مرد یهودی تو را چه می شود؟ «این مرد را که امروز چنین دست بسته برای بیعت می برند، می شناسمش. صاحب ذوالفقاری است که همین چند سال پیش پهلوانان را یکی پس از دیگری بر زمین زد و از عرب و عجم، کسی جرئت ایستادن در برابر بازوان و شمشیر او را ندارد. او عمروبن عبدود را بر زمین کوبید. او در قلعه خیبر را از جا کند که چهل تن نمی توانستند. او حالا هم می تواند اما… دست بسته می بریدش برای ستاندن بیعت. او دین تازه من و زندگی و مرگ و آخرت و بهشت من است… شهادت می دهم که محمد فرستاده خداست.»

… اما بهشت، مرد یهودی! نام “راضیه مرضیه” و “مرتضی” را بر سرادق جنت نوشته اند. این، بشارت پیامبر اعظم‌صلوات‌الله‌علیه‌وآله است هنگامی که از معراج ملکوت برگشت: «داخل بهشت شدم پس دیدم با طلا بر در آن نوشته اند لااله الاالله، محمد حبیب الله، علی ولی الله، فاطمه امه الله، الحسن و الحسین صفوه الله، علی مبغ ضیهم لعنه الله… نوشته اند فاطمه بنده مخصوص خداست… و لعنت خداوند بر دشمنان آنان.»

فاطمه بوی بهشت می دهد. «… پس هرگاه مشتاق بوی بهشت شوم، دخترم فاطمه را می بویم». جناب عایشه بارها دیده که چگونه رسول خداصلوات‌الله‌علیه‌وآله پیش پای فاطمه بلند می شود و او را به سینه می چسباند و می بوسد و می بوید. مرد یهودی! علی‌علیه‌السلام هم این گونه است، فاطمه‌سلام‌الله‌علیها را عاشقانه دوست دارد: «به خدا سوگند او را نرنجاندم و به خشم نیاوردم… او نیز نه مرا رنجاند و نه نافرمانی کرد و هرگاه در سیمای وی می نگریستم، همّ و غم و حزن و اندوه من برطرف می شد.»

ای قصه بهشت ز کویت حکایتی/ شرح جمال حور ز رویت روایتی… حدیث عشق و حکایت هجران اگر می خواهی، اینک در مسجد و کوچه و بازار شهر گشوده شده است. “در کار گلاب و گل، حکم ازلی این بود/ کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد”. عصمت کبرای الهی -به ناچار- از پرده برون آمده تا جان نازنین خویش را سپر بلای مردی کند که در عرش و فرش پهلوانی جز او نمی شناسند، اما او به حکم مصلحت الهی، مأمور به صبری تلخ تر از زهر و برنده تر از تیزی شمشیر است. صبوری علی حتی طاقت فاطمه را هم طاق می کند؛ چون جنین در خود پیچیده! اما بی تابی فاطمه، فقط برای رنج مردافکن مولای خود است.

علی تنهاست و کدام رنج برای فاطمه گرانبارتر از این؟! علی عشق فاطمه است؛ بشنو! «انّ السّعید کل السّعید حق السّعید من احبّ علیّا فی حیاته و بعد موته». عشق فاطمه به فریاد آمده است. بدانید مردم! همانا سعادتمند -به تمامی سعادت و حقیقت آن- کسی است که علی را در زندگی و پس از مرگش دوست بدارد… و رنج بی وفایی و ستم بر امام که فزونی می گیرد تا آنجا که حتی قلب مرد یهودی را می گدازد، حق باید داد فاطمه‌ سلام‌الله‌علیها اراده مرقد پیامبر خدا کند به قصد نفرین پیمان شکنان و جفاکاران. «سلمان! دریاب فاطمه را که اگر نفرین کند، زمین همه آنها را در کام خود فرو می برد.» این پیغام علی است.

سلمان به محضر فاطمه می رسد و درخواست می کند که از تصمیم خود درگذرد. «سلمان! آنها قصد جان علی را دارند و من بر این صبر نتوانم. مرا به حال خود بگذار تا در کنار مرقد پدرم، موی پریشان کنم و استغاثه به درگاه خداوند برم.» سلمان دوباره درخواست می کند و این بار می گوید که پیغام، پیغام علی است. «حال که چنین است برمی گردم و صبر می کنم و از جان می شنوم سخن او را و اطاعت می کنم.»

فاطمه جانش برای علی می رفت که در نوبتی دیگر از جفاها بر علی به خشم آمد و مهاجمان با مشاهده غضب او، دست از امام کشیدند. آنجا بود که فاطمه به عشق جان بخشید و خطاب به علی فرمود: «روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء یا ابا الحسن… روحم فدای تو و جانم سپر بلای تو یا اباالحسن! اگر در خیر و نیکی به سر ببری با تو خواهم بود و اگر در سختی و محنت سرکنی، با تو سر خواهم کرد»… اما نازنین برگزیده خدا کجا و بار غم بزرگ جفا بر علی کجا؟ بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل/ چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من؟

عایشه شهادت می دهد که: «من روی زمین کسی را راستگوتر از فاطمه ندیدم» و «در میان مردم کسی را شبیه تر از فاطمه به پیامبر از نظر کلام و گفتار ندیدم»؛ بنابراین می توان گفت فاطمه سلام الله علیها آن روز در مسجد از زبان پیامبر خطبه فدکیه را خواند که فرمود:

«خداوند اطاعت ما را مایه نظام دین و امامت ما را امان از تفرقه و جهاد را مایه عزت اسلام قرار داد… آنگاه که خداوند خانه پیامبران و آرامگاه اولیا را برای پیامبرش برگزید، نفاق پنهان در شما ظاهر شد و جامه دین کهنه گردید… و شیطان سر از مخفیگاه بیرون آورد و شما را فرا خواند، دید که پاسخگوی دعوت باطل او هستید و برای فریب خوردن آماده اید… پس به کجا برمی گردید با آن که راه را شناخته اید؟ و چه چیز را کتمان می کنید پس از آن که حقیقت را یافته اید؟… همانا شما را می بینم که به عیش و رفاه چسبیده اید و آن را که شایسته بود به عنوان مولا و مقتدای خود برگزینید، از خود دور ساخته اید و به خیال خود از سختی به آسایش رهنمون شده اید. پس آب [ایمان] را که در دهان خود جمع کرده بودید، یکباره همه را بیرون ریختید و هرچه را خورده بودید، بالا آوردید (و البته به فرموده قرآن) کفر شما و تمام انسان های روی زمین زیانی به خدا نمی رساند…»

از زبان پیامبر گفت آن روز که به زنان عیادت کننده فرمود: «به خدا صبح کردم در حالی که بی میل به دنیای بی وفای شما و آزرده از مردان شما هستم. آنان را آزمودم و همه را دور انداختم و چه قدر زشت است سستی عقیده و تباهی سخن… به خدا سوگند که دنیا ریسمان بندگی برگردن آنها انداخت و دام خود را برای آنان گسترد. پس مرگ و ذلت بر قوم ستمکار باد! وای بر آنان! از علی به کجا روی برگرداندند؟ سوگند به خدا که دشمنی آنها با علی تنها به خاطر برندگی شمشیر او و استواری اش در راه حق و ثبات قدم علیه باطل است… همانا نطفه فتنه و فساد بسته شد و اکنون منتظر بارور شدن آن باشید و پس از این به جای شیر، از شتران خود خون کثیف و سمّ سوزان بدوشید»

و نیز آنجا که به ام سلمه خبر داد: «به خدا سوگند آن کس که بر امام او ستم شود و نه به دستور خدا و نه توصیه فرستاده او عمل نکند، پرده حرمت او دریده و هتک می شود. اما آنچه با علی کردند، کینه های جنگ بدر و میراث جنگ احد بود که در قلب های منافقان مخفی بود و اکنون که پیامبر رحلت کرده، بیرون ریخته است.» «سلام بر تو ای رسول خدا از جانب من و دخترت که در جوار تو فرود آمد.»

امشب که “انسیه حورا” در برابر دیدگان متحیر فرشتگان و بی تابی حسن و حسین و زینب علیهم السلام غریبانه در خاک شود، “قدر مخفی” خداست که از دیده ها پنهان می شود. مرد تازه مسلمان! مرقد زهرا قرن ها این چنین ناشناخته خواهد ماند، اما تو بهتر می دانی که کران تا کران جهان پر از نشانه فاطمه و آوای محبت اوست. مرد تازه مسلمان! بیا ایمان خود تازه کنیم… به عشق فاطمه و علی. بیا زندگی کنیم عشق را و ولایت را.

 

 

لینک کوتاه : https://www.news.ir/?p=341578

ثبت نظر

-