انشاء نوروز/ دلم از همان نوروزهای گذشته می خواهد

  • کد خبر : 415664
  • 16 فروردین 1400 - 8:43
انشاء نوروز/ دلم از همان نوروزهای گذشته می خواهد

آهسته آهسته از حال و هوای نوروز فاصله میگیریم .

زندگی دوباره به تکرار خود باز خواهد گشت.

انگار نوروز لا به لای روزهای زندگی یمان حکم یک ایستگاه استراحت و توقف را دارد.

ایستگاهی که در آن از روزهای زندگی پیاده می شویم , به خود و اندیشه هایمان تکانی می دهیم, هوایی به سرمان می خورد,

انشا نوروز

از آن کسلی به جامانده از یکنواختی هایمان رها می شویم و دوباره سوار بر قطار زندگی می رویم تا به مقصد برسیم.

احساس می کنم روزهای زندگی روز به روز گذران تر می شوند.اگر نوروز نمی بود شاید کهنگی هایمان روی هم تلمبار می شد.

ما نو شدن خودمان را مدیون نوروز هستیم,اما آنطور که باید قدرش را نمی دانیم. شاید گذشتگان بهتر از ما می توانستند از پس میزبانی نوروز بر بیایند و آداب و رسومش را به جا بیاورند.

بهار

نوروز می آید تا تمام آن چیزهایی را که در طول سال از یاد برده بودیم را به ما یاد آور شود.همان ها که در زیر انبوه روز مرگی هایمان دفن شان کرده ایم .تمام آن خوب ها که باید همراه همیشگی زندگی یمان باشند و نیستند.تمام آن خوشایند ها که توشه راه زندگی یمان هستند و از یاد رفته اند.نوروز آموزگار ماست درصورتی که درک درس گرفتن از آن را داشته باشیم.

انشا نوروز

نوروز رسم درست زندگی را می آموزد.رسمی که پروردگار برای زندگی کردن آدم ها کنار گذاشته است.

اگر نگاه واقع بینانه به نوروز و روزگارفعلی مان داشته باشیم ,نوروزی را می بینیم که در گذر زمان کم لطف تر و کم فروغ تر می شود.

نوروز باید زنده بماند.من امسال احساس کردم نوروز برایمان یک توفیق اجباری بود.چرا که شاید حس و حال آمدنش را نداشتیم.

مشکلاتی که از هر طرف گریبان گیرمان شده می تواند مسبب این حال نداری ما در نوروز باشد.

درختان شکوفه

ما همه می بینیم. احساس می کنیم اما به روی خود نمی آوریم. مشکلاتی که شاید دست و پای ما را بسته است و نمی گذارد آزادانه از یک زندگی ایده آل لذت ببریم. آزادی که به هر طریقی ازما سلب می شود. با این حال کاملا حق داریم که دست و پا شکسته به دیدار نوروز برویم.

به قدری شاهد تراژدی از همه نوع در اطراف مان هستیم که بیش از پیش محتاجیم به لبخند ها و خندیدن های از ته دل.

یک حُسن نوروز همین است که بیاید و ما به حرمت نوروز هم که شده چند صباحی در به روی غصه هایمان ببندیم و زندگی را کمتر جدی بگیریم.

انشا نوروز

شاید نوروزهای سنتی گذشتگان با مزاج انسان سازگارتر بوده است. دلم از همان نوروزهای گذشته می خواهد.

بهتر است از این نوروزهای مدرنیته ای که درمیان انبوه مشکلات به خورد خودمان می دهیم. گاهی احساس می کنم این مدرنیته شدن ما به نفع مان تمام نشد.خیلی چیزها را از ما گرفت.این مدرنیته شدن ,این تکنولوژی و چیزی که اسمش را پیشرفت می گذاریم از یک جایی به بعدش دیگر خوب نبود.بعدش شد قاتل دل خوشی ها, ارزش ها, حرمت ها, فرهنگ ها و آداب و رسوم مان.

داریم سر همه چیز را یک به یک می بریم. خودمان متوجه نیستیم.خط قرمزها ی جهان را شکسته ایم و انتظارخوشبختی و آرامش داریم.

با پیشرفت و تغییرمخالف نیستم.تغییری که تاثیر مثبت بگذارد.نه آن تغییر که خودمان را از ما بگیرد.نکند نوروزهم یکی از همان ارزش هایی باشد که قربانی تیزی زمان وتکنولوژی می شود. شاید حق با ما باشد وقتی که از زندگی ایده آل برخوردار نباشیم وحال جامعه مان تب دار باشد, دیگر جایی در وجودمان برای استقبال از نوروز نمی ماند.

خاتون

نمی دانم دلیل تمام این نابسامانی ها را در کجا باید جست و جو کرد؟نگذاریم از نوروزمان تنها یک نماد باقی بماند.شاید نوشتن از درد من بکاهد,اما دوای درد جامعه من با نوشتن درمان نمی شود.کاش در دنیایی زندگی می کردیم که هر روزمان نوروز بود.وقتی آدم هایی را در اطرافم می بینم که درد به استخوان شان رسیده چگونه می توانم به استقبال نوروز بروم. من با دغدغه هایم به استقبال نوروز رفتم .

به استقبال نوروز رفتم, اما تنها در ظاهر.

حال پریشان مردمم را دیدم و لبخند زدم .

لبخند زدم, اما تنها در ظاهر.

لحظه تحویل سال حال تب دار جهان را حس می کردم و آرام دعا می خواندم.

آرام بودم, اما تنها در ظاهر.

گل سنبل و لاله

نمی دانم آن زمان که من در فکر این بودم که چه کیف و کفشی را با لباس عید امسال ست کنم, چند کودک در جهان از فقر وشدت گرسنگی جان دادند؟

دلم برای جهان می سوزد.

دلم برای نوروز هایمان می سوزد .

برای کانون گرم خانواده ای که ازهم می پاشد.

برای فرهنگ های از دست رفته.

برای ارزش های بی ارزش شده.

برای تعهد هایی که از پایه فرو می ریزد .

>>>بیشتر بخوانید:

انشا عید نوروز و سفره هفت سین

دلم برای آن زن آریایی می سوزد که جوان بود ,و چقدرمبهم و راز آلود در تنهایی خود, حوالی همین روزهای نوروز تمام شد.

این نوروز ماست.من انسانم چگونه می توانم  بی تفاوت باشم و خالی از احساس.کاش به قوانین خدا پایبند می ماندیم.

کاش می دانستیم که او بزرگ ماست و حرف بزرگ را باید گوش گرفت, تا این گونه راهیِ بیابان سردرگمی نباشیم.

رکودی که زندگی و جامعه ما را فلج کرده است اجازه نمی دهد که یک نوروز خوش از گلوی مان پایین برود.

نوروز, تو زیبا هستی. وقتی می آیی جهان را زیبا میکنی. جان داری و جان می بخشی.بی شک جهان از چنین ملاقاتی به وجد می آید.

تمام ماندگی ها و کهنگی ها را تحمل می کند تا تو بیایی و نوشدن را تقدیمش کنی.کاش می شد آمدنت را با خوشحالی همه هماهنگ می کردی. طوری می آمدی که وقت آمدنت کسی حال بد نداشته باشد.طوری می آمدی که همه نوروز داشته باشند و برای دیدار تو دست از پا نشناسند.

ما با زخم ها و جراحت هایمان به استقبالت آمدیم.با جان های به لب رسیده با حوصله های سر رفته از زندگی با ظرف های از امید خالی آمده ایم. نوروز, از سال بعد که آمدی میخواهم که وقت آمدنت حال همه ما رو به راه باشد. می خواهم که همه نوروز داشته باشیم.نمی خواهم وقتی می آیی دلواپس چیزی یا کسی باشم.دلواپسی را با آمدنت برای همه تمام کن.بگذار با تو اندکی خوش باشیم.ظرف های امید مان را پر کن .اینجا قحطی شادی آمده است.می خواهم سال بعد به شرط حیات ببینم که این قحطی را با آمدنت  تمام می کنی.

نوروز  می خواهم سال بعد وقت آمدنت حال همه ما به از این باشد که هست …

لینک کوتاه : https://www.news.ir/?p=415664
  • نویسنده : ثمین شعفی

ثبت نظر

-