گپ‌وگفتی خواندنی با ایرج پزشکزاد؛ دایی‌جان ناپلئونِ ما

  • کد خبر : 379388
  • 12 بهمن 1399 - 18:17
گپ‌وگفتی خواندنی با ایرج پزشکزاد؛ دایی‌جان ناپلئونِ ما

ویژه‌نامه نوروزی چلچراغ – سهیلا عابدینی: همیشه گفتن و نوشتن از مشاهیر کاری سهل و ممتنع است، از این جهت که همگان می‌دانند و تو برای همگانی که می‌دانند، نمی‌دانی چه را بگویی و چرا بگویی و از چه بگویی. با این‌حال، نمی‌شود لذت از «ایرج پزشکزاد» حرف زدن را کم دانست؛ نویسنده نامدار ایرانی که از دهه ۳۰ به طور رسمی در مطبوعات ایران فعالیتش را با نوشتار طنز جدی شروع کرد. او هم اینک و هم‌چنان در سن ۹۳ سالگی قوه طنازی‌اش را دارد و با وجود کهولت و بی‌حوصلگی ناشی از روزگار تنهایی و غربت و مسائلی که افتد و دانید، بدون تکبر و غرور بیش از نیم ساعت و کمت راز یک ساعت پای تلفنی که شارژش ما را تهدید می‌کرد، به سؤال‌های‌مان جواب‌های کوتاه و بلند داد.

بیان این نکته حتمی و قطعی است که این گفتگو یک گفت‌وگوی تخصصی نیست، گپ‌وگفتی پیرامون «چاق‌سلامتی و دلمان تنگ شده و چه خبرها» ست که تمام و کمال پیش روی خوانندگان قرار می‌گیرد. مراعات حال و حوصله آقای پزشکزاد و توجه به اصل کم‌مصاحبه بودن ایشان و اختلاف ساعت تقریباً ۱۲ ساعته از دلایل اصلی این امر است. جا دارد در قالب همین امور تشریفاتی از دوست ندیده و نشناخته، آقای فریبرز یوسفی و همچنین بهمن پزشکزاد صمیمانه تشکر کنم که امکان این ارتباط تلفنی فراموش‌نشدنی را فراهم کردند.

همان‌طور که ایرج پزشکزاد کتاب «حاج مم‌جعفر در پاریس» را این‌طور شروع کرده بود که «هر دو، سه دقیقه یک بار به صدا در می‌آمد و گوینده اعلام می‌کرد که هواپیمای لندن، ژنو، رم، نیویورک یا ریودوژانیرو بر زمین نشست، من هر بار به فرودگاه می‌رفتم، بی‌اختیار در عالم خیال خشکی‌ها و دریا‌ها را سیر کرده و به فرودگاه مهرآباد رسیدم. بنای مختصر فرودگاه مهرآباد قیافه متأثر مشایعت‌کنندگان، یک طیاره خوش قدوبالای سوئدی، از جلوی چشم‌هایم رژه می‌رفتند. به یاد آخرین آبادی‌ها، درخت‌ها و تپه‌های وطن که از ارتفاع چند هزار متر پا دیده بودم، می‌افتادم. آن روز هم باز در رویای خود فرو رفتم.» باید بگوییم پیشانی‌نوشت برخی گفتگو‌های ما هم همین‌طور شده است؛ این طیاره واقعی برخی هنرمندان واقعی را برده است و حالا باید از ارتفاع چند هزار پایی آن‌قدر بگردی و ببینی که کجاها، که‌ها هستند. بعد در رویای خودت فرو بروی که چطور می‌شود راه‌های ارتباطی را هموار کرد!

امروزه برای اهالی مطبوعات کتاب «آسمون ریسمون» ایرج پزشکزاد چیزی در حد آرمان‌شهر است. وقتی تک‌تک سلول‌های مغزت، سرانگشتانت، نوک قلم و خودکارت و دکمه‌های کیبوردت، هارد سیستم و حافظه خودت و خلاصه هر چه را با آن بتوانی به مطبوعات برسی، می‌بویند. وقتی نمی‌توانی تعریف کنی از یک چیز تعریف کردنی، … فقط و فقط دوای درد همین کتاب بالینی «آسمون ریسمون» است که بخوانی و بخندی و بگریی.

حرف آخر این که پزشکزاد در نمایشنامه «ادب مرد به ز دولت اوست، تحریر شد» در پرده آخر نمایشنامه با عنوان «مکمل تکمله» می‌گوید: «هنگام صف کشیدن بازیکنان برای معرفی، شخصی که رُل جوادآقا را بازی می‌کرد، یک قدم جلو می‌آید و اعلام می‌کند: خانم‌ها، آقایان! این ماجرا دنباله‌ای هم داشت که به علت کمی وقت از بازی آن خودداری شد. همان‌طور که حدس می‌زنید، آقای پرنگ…» پزشکزاد مطالب پایان داستان را هم‌چنان تغییر می‌دهد و تعریف می‌کند و ادامه می‌دهد و بالاخره این‌طور تمام می‌کند که: «یک تماشاچی: بالاخره تمامش می‌کنید یا نه؟ / کارگردان: این پرده صاحب مرده را بکشید پایین! مردم مردند از خستگی / پایان قطعی». یعنی شما کتاب را بسته‌اید، ولی هم‌چنان طنز تا پشت جلد کتاب با شما می‌آید. حالا ایرج پزشکزاد سال‌هاست که پرونده برخی کارهایش را بسته است، ولی هم‌چنان گَرد خنده و لحن طنز آن‌ها و او با ماست.

آقای پزشکزاد، از کار‌های ترجمه شده شما شروع کنیم. بفرمایید کدام کارهای‌تان به چه زبان‌هایی و به چه تعداد ترجمه شدند، آیا از نتیجه کار راضی بودید؟

پزشکزاد: کتاب «دایی‌جان ناپلئون» به ۱۱ زبان ترجمه شده، اما کار‌های دیگر من زیاد ترجمه نشده. «حافظ ناشنیده پند» در کانادا، که من هنوز ندیدم، به انگلیسی ترجمه شده و نمی‌دانم چه دربیاید. این کار در ترجمه، غزل‌های حافظ است و کار زبان خارجه کار سختی است. یکی هم در استانبول و ترکیه ترجمه شده. آن را هم نمی‌دانم چطوری است و چه از آب درآمده. در زبان‌های دیگر گمان نکنم ترجمه شده باشند کارهایم.

مصاحبه با ایرج پزشکزاد

کتاب «آسمون ریسمون» را که مجموعه طنزیات ادبی است، مفصل‌ترش را آن موقع در «مجله فردوسی» چاپ می‌کردید. الان ما خیلی دسترسی به مجله فردوسی نداریم و شاعرانی مثل صهبا و ورزی و .. در کتاب نیست. خودتان مجموعه کامل این کار را دارید؟

پزشکزاد: نه، ندارم. «آسمون ریسمون» به مدت چهار سال در «مجله فردوسی» هر هفته در دو صفحه چاپ می‌شد. الان یک تکه‌هایی از آن را فرانکلین به صورت کتاب چاپ کرده. من مجموعه این‌ها را داشتم البته. همه را نگه داشته بودم، ولی از آن‌جا که کارمند وزارت خارجه بودم، مأمور شدم به خارج. این‌ها را به عهده دوستی گذاشتم که خوب‌ها را انتخاب کند و برای چاپ به فرانکلین بدهد. عیناً آن چیزی که من می‌خواستم، نشد. خیلی ازت چیز‌هایی که در مجله فردوسی بود، در این نبود. ولی خب، یک نمونه‌هایی از نوشته‌های مجله فردوسی درش بود. حالا گویا می‌خواهند در ایران تجدید چاپ بکنند.

شما چند زبان می‌دانید؟ در کارهای‌تان ردی از زبان‌های متفاوت هست.

پزشکزاد: من زبان فرانسه می‌دانم فقط. مقداری هم آلمانی. کمی هم انگلیسی. زبانی که می‌دانم و خواندم و می‌توانم بخوانم و بنویسم، البته تا وقتی که چشم‌هام این‌طوری گرفتار نشده بود، فرانسه بود. الان گرفتاری چشم دارم و دیدم برای خواندن و نوشتن از بین رفته. جلو پایم را می‌بینم.

دوستان شما می‌گفتند آقای پزشکزاد می‌گوید اگر من روزی پنج دقیقه فارسی حرف نزنم، حالم بد می‌شود.

پزشکزاد: بله، این راست است. من زبان فارسی را عاشقم. عاشقم به زبان فارسی و ادب فارسی. بزرگ‌ترین غصه‌ام الان این است که زبان فارسی دیگر نمی‌توانم بخوانم. سال‌های سال هر صبح با شاهنامه شروع می‌کردم و با حافظ تمام می‌کردم روزم را. الان دیگر نه. گرفتاری من این است.

بعضی‌ها معتقدند بعد از عبید زاکانی کسی که طنز را جدی کار کرد و کارهایش فقط فکاهه روزنامه‌ای نبود، ایرج پزشکزاد بود.

پزشکزاد: مرسی، این نظر شماست. عبید زاکانی یک نابغه بزرگ دنیا بوده. من در حد او نیستم.

آقای پزشکزاد، ما «دایی جان ناپلئون»، «آسمون ریسمون» و کار‌هایی از این دست را می‌خوانیم. بعدش کتابی درباره سعدی یا حافظ از شما می‌بینیم. مطالعات شما بسیار متفاوت و متعدد بوده. در حالی که برخی ممکن است فکر کنند کسی که طنز کار می‌کند، فقط باید همان حوزه را ببیند، ولی درباره شما این نبود.

پزشکزاد: درباره همه همین‌طور است. اگر قرار باشد هیچ‌کس هیچ چیز دیگر نخواند، چطور می‌توانند بنویسند. باید ادبیات را از اول تا آخر شناخت.

مصاحبه با ایرج پزشکزاد

شما هم در کارهای‌تان و هم در حرف زدن‌تان زیاد شعر حافظ و سعدی به کار می‌برید، این‌ها آدم را هم دلتنگ ادبیات و هم علاقه‌مند آن و هم متوجه طنزی شما می‌کند.

پزشکزاد: «آن عهد یاد باد که از بام و در مرا / هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی»، مال حافظ است، یادتان هست؟ شما حافظ می‌خوانید یا نه؟ این کلام حافظ هم خیلی حرف دارد… حتماً حافظ همان ریخت و شکلی بوده که من در «حافظ ناشنیده پند» نوشتم. حافظ را بی‌ریختش کردند. هم عکس‌هایش، هم توصیف‌هایی که راجع به او می‌گویند، پیر و پاتالی است، ولی حافظ جوان و خوشحال و شاد و … «حافظ ناشنیده پند «به نظرم کار بدی نیست. حالا این کتاب را هم شاید تجدید چاپ بکنیم، «ادب مرد به ز دولت اوست، تحریر شد»، سعدی را… چیز خوبی است. خیلی دوست دارم این را. کتاب «خانواده نیک اختر» گمان نکنم ایران آمده باشد. البته «خانواده نیک اختر» را چند سال پیش یک ناشری در ایران چاپ کرد و تکه‌پاره‌اش کرد. من آن‌قدر اعتراض کردم که به جایی هم نرسید. ولی اصل کاری‌اش آن است که در آمریکا چاپ شده. چیز بدی نیست. آن کار را هم دوست دارم.

شناخت شما درباره سعدی هم منجر به خلق کار متفاوتی شده.

پزشکزاد: «طنز فاخر سعدی» چیز بدی نیست. کاری است که نکردند دیگران. یعنی توجه دادن به فرهنگ قدیم از جمله گلستان.

سعدی از چه زمانی برای شما کشف شد؟

پزشکزاد: در همه خانه‌ها و خانواده‌ها بود. اول سعدی را من شناختم، بعد حافظ و این‌ها را.

به غیر از سعدی همان موقع‌ها کتاب‌های ژانر‌های دیگر را هم مطالعه می‌کردید؟

پزشکزاد: چطور کتاب دیگر نخوانم، مگر می‌شود؟ رمان‌هایی که درمی‌آمد، می‌خواندم. همه ادبیات فارسی را من دوست داشتم از اول. تمام شاهنامه را لااقل از اول تا آخرش، غیر از قطعه‌قطعه و جدا جدا خواندم، در این ۴۰، ۵۰ سال اخیر دست‌کم سه، چهار بار کامل خوانده‌ام. غصه‌ام از این است که دو سال پیش که این اتفاق برای چشمم افتاد، خوانش مجدد شاهنامه را رسیده بودم به پادشاهی هرمزد، پسر انوشیروان. از آن به بعد دیگر نتوانستم مرتب بخوانم. خیلی غصه این کار را خوردم. معمولاً من همه چیز می‌خواندم. طنز که خواندن ندارد، بنشینم طنز بخوانم؟ عبید زاکانی را بسیار دوست داشتم. به‌هرحال، نویسندگان طنز دنیا را دوست داشتم، به‌خصوص والتر را خیلی دوست داشتم.

می‌توانم بپرسم برای چشمتان چه اتفاقی افتاده؟ البته اگر دوست ندارید، جواب ندهید.

پزشکزاد: چشمم به اصطلاح ماکولا یا پیرچشمی گرفته است. ضعیف شده، ضعیف شده. الان دیگر با ذره‌بین هم نمی‌توانم بخوانم.

ظاهراً یک زمانی نصف دختر‌های تهران عاشق شما بودند، الان این را بشنوند، احتمالاً نگران شما بشوند.

پزشکزاد: از آن زمان‌ها که نصف دختر‌های تهران عاشق من بودند، گذشته و دیگر الان مرحوم شدند، خدا بیامرزدشان. الان عیناً که من با شما صحبت می‌کنم، ۹۲ سالم تمام شده و رفتم در ۹۳. آن دخترانی که می‌گویید، ان‌شاءالله که در قید حیات باشند، باید به اصطلاح دست‌کم ۸۰ سال را داشته باشند.

مصاحبه با ایرج پزشکزاد

آقای پزشکزاد، الان ساکن کجا هستید و چندتا بچه دارید؟

پزشکزاد: همین الان که با شما صحبت می‌کنم، در لس‌آنجلس هستم. من یک پسر دارم فقط، بهمن.

با این‌که نوشته‌های شما جهانی شده و در جا‌های دیگر هم ترجمه شده، ولی خود شما از همان اول هم اهل گفتگو نبودید و یکی دو جا گفتید کمی خجالتی هستید.

پزشکزاد: خجالتی نیستم، ولی حوصله دارم هی راجع به خودم حرف بزنم. درباره مصاحبه، تقریباً بله. برای این‌که یک چیزی من می‌گویم، فردا به شکل دیگری یک جایی چاپ می‌شود، در نتیجه تا می‌توانم درمی‌روم. خیلی اتفاق افتاده که من در مصاحبه یک چیزی گفتم، ولی به کلی یک ریخت دیگری چاپ کردند.

خاطرات‌تان را به شکل کتاب کار کرده‌اید؟

پزشکزاد: نه. قصدش را داشتم، ولی نشده. تکه‌تکه خیلی از خاطرات من چاپ شده. البته در خارج چاپ شده، در ایران نبوده.

می‌توانیم امیدوار باشیم که به صورت یک کتاب تدوین شود و در ایران هم ما ببینیم؟

پزشکزاد: نمی‌دانم. با خداست.

اگر کسی به شما مراجعه کند و بگوید می‌خواهد طنز بنویسد، چه راهنمایی به او می‌کنید؟

پزشکزاد: می‌گویم هی کتاب بخواند. هر چه می‌تواند بیشتر بخواند. شعر می‌خواهد بگوید، طنز می‌خواهد بنویسد، هر کاری می‌خواهد بکند، باید بخواند. ادبیات هر چه می‌تواند بخواند، پرتر می‌شود، مایه‌اش سنگین‌تر می‌شود.

در «آسمون ریسمون» این احساس به خواننده دست می‌دهد که شما به عوالم سینما هم خیلی اِشراف دارید. آیا این‌طور است، یا تخیل ادبی شما بوده؟

پزشکزاد: علاقه دارم به سینما. همین روز‌ها هم خیلی متأسف شدم از این‌که نصرت کریمی مرحوم شد. ولی نه، در سینما نبودم. اقتضای کار بود آن‌جا.

مصاحبه با ایرج پزشکزاد

کار‌های چه کارگردان‌هایی را بیشتر دوست داشتید؟ از کار‌های ایرانی‌ها کسی را دنبال می‌کنید؟

پزشکزاد: الان که خیلی نمی‌بینم و نمی‌شناسم. این‌هایی که آمدند و همه جای دنیا شناخته شدند، این‌ها را می‌شناسم، همه‌شان را نه. اصغر فرهادی بسیار کارهایش قشنگ است. جزو کار‌های عالی بوده. کار‌های کیارستمی را هم دوست داشتم.

بین شاعران و نویسندگان حال حاضر ایران کسی هست که کارهایش را دوست داشته باشید؟

پزشکزاد: متأسفانه نه دیگر. این‌هایی که با هم هم‌دوره بودیم، همه‌شان رفتند. من زیادی ماندم و در نتیجه تنها ماندم. همه‌شان رفتند آن‌هایی که می‌شناختم.

نویسنده‌ها و شاعرانی که در «آسمون ریسمون» آوردید و کارشان را نپسندیدید، اعتراضی به شما نکردند؟

پزشکزاد: با خیلی‌های‌شان من دوست بودم؛ با نادر نادرپور، فریدون مشیری، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی. همه‌شان را می‌شناختم. یک دوره‌ای بوده که با ما هم رشد کردیم.

خودتان از میزان محبوبیت‌تان خبر دارید آقای پزشکزاد؟

پزشکزاد: نمی‌دانم ولله.

به نظر مثل سلبریتی‌ها باشید، همان‌قدر محبوب و مشهور برای نسل گذشته و حال.

پزشکزاد: به‌به. خیلی خوب. کاشکی می‌توانستم بیایم ایران. سری به شهر خودم بزنم، به تهران خودم.

دلتان پس برای تهران تنگ شده حسابی!

پزشکزاد: اوه، اوه. چطور می‌شود آدم دلش برای شهر خودش تنگ نشود. «هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری / غریب را دل سرگشته با وطن باشد».

اگر بیایید تهران، اول کجا و کدام خیابان می‌روید؟

پزشکزاد: می‌گویند در تهران خیابان‌ها به کلی عوض شده. خیابان علایی بود، خیابان هدایت.

آن‌جا که هستید، دیدارتان با ایرانی‌ها چند وقت یک دفعه اتفاق می‌افتد؟

پزشکزاد: من الان در آمریکا در لس‌آنجلس هستم. در پاریس هم دوستانم همه رفتند. من از همه مسن‌تر هستم و ماندم.

آقای پزشکزاد، معمولاً روزمره‌تان چطور می‌گذرد؟

پزشکزاد: می‌نشینم تا آن‌جایی که بتوانم با این ذره‌بین‌های جواهرسازی چیز‌هایی را که دستم برسد، می‌خوانم. با تبلتم هم چیز‌هایی می‌خوانم. به‌خصوص این حافظ را که دوست قدیم من خانم پری آزرم‌وندمختاری کار کرده. یک زمانی با هم در وزارت خارجه همکار بودیم. این خانم بعد از انقلاب به اتفاق همسر و پسرش به استرالیا مهاجرت کرده. آن‌جا ماندگار شدند و تمام وقتش به مطالعه و کار‌های پیرامون حافظ گذشته. الان یک حافظ‌شناس برجسته است. تمام غزل‌های حافظ را خوانده و ضبط کرده. سال گذشته دو سی‌دی ضبط شده حافظ را برای من فرستاد. پسرم این را منتقل کرده به تبلتم. من حافظ را با صدای او می‌شنوم. خیلی هم قشنگ و صحیح می‌خواند. یکی از مشغولیاتم این است. مشغولیات دیگر، یکی، دو دوست در شهر لس‌آنجلس دارم که نسبت قوم و خویشی هم دارند با من.

مصاحبه با ایرج پزشکزاد

دوست ندارید برای طرفداران‌تان خاطرات‌تان را به همین شیوه ضبط صدا، تدوین کنید؟

پزشکزاد: یک تلاشی دارم می‌کنم. حالا ببینیم چه درمی‌آید.

حالا که بحث حافظ شد، بفرمایید معمولاً چه شعری را با خودتان زمزمه می‌کنید، برای ما بخوانید لطفاً.

پزشکزاد: برای شما حافظ بخوانم!… «گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید / گفتم ز خوبرویان رسم وفا بیاموز…» خوب است؟ (همه غزل را بدون حتی ذره‌ای مکث از بر می‌خوانند.)

آقای پزشکزاد، آن بحث معروف ناپلئونیسم شما را که ما الان دچارش هستیم، برای همه اتفاقات خوب و بدی که می‌افتد، آن موقع شما در جوانی چطور چنین کار خارق‌العاده‌ای خلق کردید؟

پزشکزاد: اوه. من حالا اگر برای شما بخواهم بگویم از چه خانواده پرجمعیتی بودم، چه جوری بودم و این‌ها چطور شکل گرفت، گمان کنم شارژ این تلفن تمام شود. شاید هم تمام شده. (با خنده آقای پزشکزاد می‌خندم.)

از روند چاپ کارهای‌تان در ایران مطلع هستید؟

پزشکزاد: بله، فرهنگ معاصر کارش خوب است. «دایی جان ناپلئون» که ممنوع بود مدت‌ها، اجازه‌اش را گرفتند و فرهنگ معاصر چاپ کرده؛ هم قطع بزرگ، هم جیبی. من البته خودم «دایی جان ناپلئون» را نخواندم، ولی آقای موسایی گفتند هیچ چیزی ازش حذف نشده و کامل است. حرف ایشان را باور می‌کنم. الان گویا «ماشاالله خان در بارگاه هارون‌الرشید» را هم اجازه گرفتند و به زودی چاپ می‌شود. «آسمون ریسمون» هم همین‌طور. درباره «آسمون ریسمون «من معتقد بودم که چاپ مجددش الان به درد کسی نمی‌خورد، چون همه آن آدم‌ها رفتند و مردند. جوان‌ها نمی‌شناسندشان. غیر از بعضی شاعران را که اسم‌شان را دیدند، مثل فروغ، نادرپور، مشیری و شاید خانلری. آدم‌های آن مجموعه دیگر نیستند و خیلی‌ها را امروزه نمی‌شناسند. ولی ناشر علاقه دارد چاپ کند.

اگر بخواهید در بین کارهای‌تان انتخاب کنید، کدام آثارتان را اسم می‌برید؟

پزشکزاد: «خانواده نیک اختر» خوب است، ولی کار «ادب مرد به ز دولت اوست، تحریر شد.» چیز به خصوصی است. این نمایشنامه را قبل از انقلاب یعنی دو، سه سال قبل از انقلاب مشغول تمرینش شدند. آدم‌های خیلی سنگینی مثل داوود رشیدی، این را در تئاتری که در چهارراه پهلوی بود… اسمش الان نمی‌دانم چه شده، تمرین می‌کردند با هنرمندان خیلی خوبی. قرار بود که برود روی صحنه. اتفاقی افتاد برای برادر آن خانمی که رُل اول را قرار بود بازی کند، رُل ملیحه را، برادرش در یک تصادفی مرحوم شد. به علت غم و غصه تصادف برادرش نتوانست در تمرین‌ها شرکت کند، کار عقب افتاد یک ماه، و بعد هم دیگر عقب افتاد و عقب افتاد تا شلوغی و تظاهرات و انقلاب و نشد این کار را بکنند. تا این‌که دو سال بعد از انقلاب به من خبر دادند که در تئاتر سنگلج آن موقع، قرار بود روی صحنه برود. آگهی کرده بودند و عده زیادی هم بلیت خریده بودند و سالن پر شده بوده ظاهرا. ولی شب نمایش از طرف مقاماتی آمدند و جلوگیری کردند و گفتند بلیت‌ها را هم بروید پس بگیرید ازشان و این هم نشد. یک بار این را در سانفرانسیسکو یک عده‌ای نمایش دادند بدون خبر من. سال‌ها بعد من فهمیدم. یک سی‌دی از کارشان درآمده بود و برای من فرستادند. این نمایشنامه چیز قشنگی درمی‌آید. اگر یک روزگاری اجازه بدهند و روی صحنه برود. خانم گوهر خیراندیش که قرار بود رُل ملیحه را بازی کند، ولی آن زمان نشد، این را که اتفاقی من به ایشان برخوردم این‌جا به من گفتند. حالا یک موقعی شاید…

مصاحبه با ایرج پزشکزاد

چقدر از نمایشنامه‌های شما در خارج اجرا شدند؟

پزشکزاد: نه، اجرا نشده. نمایشنامه اجرا نشده.

از ایران تا به حال تماس گرفتند که بخواهند اجازه نمایش کارتان را بگیرند؟

پزشکزاد: هفت، هشت سال پیش کسی از ایران از من خواسته بود که «پسر حاجی باباجان» را ببرد روی صحنه. به واسطه دوستی صحبت کرده بود و من هم قبول کردم. بعد دیگر نفهمیدم که بازی شد، نشد.

پس اگر به شما مراجعه کنند، اجازه کار می‌دهید؟ سخت‌گیری نمی‌کنید؟

پزشکزاد: خب، بله. چرا که نه. البته حالا دیگر همین‌طور شلوغ شده. هر کسی دلش بخواهد در اینترنت بی‌خبر و بی‌اجازه از من دیدم که مثلاً «دایی جان ناپلئون» را دارند می‌خوانند. به قدری هم بد می‌خوانند مثل این‌که دارند متن قانون مدنی را می‌خوانند. یکی دیگر هم دیدم «ماشاالله خان در بارگاه هارون‌الرشید» را دارد می‌خواند. آن هم هیچ تعریفی نداشت. اصلاً بلد نبود، یعنی درست نمی‌توانست بخواند. خلاصه… همین دیگر. گمان می‌کنم تلفن دارد شارژش تمام می‌شود.

صحبت‌هایی را که الان با هم داشتیم، اجازه می‌دهید چاپ کنیم؟

پزشکزاد: چربش نکنید زیاد. روغن داغش را زیاد نکنید (می‌خندد)

لینک کوتاه : https://www.news.ir/?p=379388

ثبت نظر

-