سرنوشت تکان دهنده دختر لاکچری تهران/ نیکو در کابوس اعدام

  • کد خبر : 344444
  • 11 دی 1399 - 12:00
سرنوشت تکان دهنده دختر لاکچری تهران/ نیکو در کابوس اعدام

می‌خواهد لباس خود را مرتب کند که از او می‌خواهم نوزادش را بغل من بدهد. کودکش را آغوش می‌گیرم و با پشت انگشت دستم را روی پوست مخملی اش می‌کشم. “زندان” در تقدیر او منزلگاهش رقم خورده و زنی که اتهام سنگین قاچاق مواد مخدر را یدک می‌کشد و یک بار چوبه دار را بوسه زده و به زندگی بازگشته است؛ مادر اوست.

سرنوشت تکان دهنده دختر لاکچری تهران/ نیکو در کابوس اعدام

۱۳ ساله بودم که در پارتی لاکچری دوستانم معتاد شدم

اسم و سنت را به من بگو.

نامم نیکو است.۲۷ سال دارم.

اتهامت چیست؟

قاچاق شیشه. نزدیک ۵ گرم شیشه از من کشف کردند.

اعتیاد هم داری؟

الان دیگر خیلی وقت است که لب به مواد مخدر نزده ام. به عشق دخترم می‌خواهم مواد مخدر را کنار بگذارم.

چه شد که معتاد شدی؟

۱۳ ساله بودم که با دوستانم تصمیم گرفتیم از مدرسه فرار کنیم. وضع مالی همه مان توپ بود! جیبمان هم پر پول بود. یکی از دوستانم دوست پسر داشت و گفت در خانه او مهمانی است. به سر و وضعمان رسیدیم و به پارتی رفتیم. آن موقع اصلا مواد مخدر را از نزدیک ندیده بودم. در آن مهمانی برای اولین بار دست چند نفر مواد مخدر دیدم.

قبلا هم به اینطور مهمانی‌ها رفته بودی؟

پارتی رفته بودم، اما آن مهمانی که آن شب رفتم خیلی لاکچری بود. خیلی خرج کرده بودند.

آن شب تو هم مواد مخدر مصرف کردی؟

بله. من برای اولین بار مصرف مواد را تجربه کردم. یک نفر به من گفت بیا یک کام بگیر، من هم شروع کردم به کشیدن مواد. دختر پر شر و شوری بودم. دلم می‌خواست جلب توجه کنم و دوست داشتم همه فکر کنند که من خیلی با حالم!

و در جمع شما مواد کشیدن معنی باحالی می‌داد؟

آن موقع فکر می‌کردم با حالی یعنی هر کاری جمع انجام دادند من عقب نمانم!

بعد چه شد؟

از حسی که بعد از مصرف مواد مخدر داشتم خوشم آمد. برای همین هر وقت با دوستانمان دور هم جمع می‌شدیم، مواد مصرف می‌کردم. اما هنوز معتاد نشده بودم. مدتی که گذشت بیشتر اوقات خوابم می‌آمد. یک روز با دوستم تلفنی حرف زدم و او گفت که مثل من بیشتر وقت‌ها خواب آلود است. این موضوع را به دوست پسرش هم گفته بود و آن پسر گفته بود برای این است که شیشه نمی‌کشید. تازه فهمیدم که کم کم به شیشه اعتیاد پیدا کرده ام.

با یک دائم الخمر ازدواج کردم

پدر و مادرت متوجه شدند معتاد شدی؟

اوایل چیزی نمی‌دانستند. بعد از اینکه ازدواج کردم فهمیدند. پدرم وقتی من خیلی کوچک بودم مادرم را طلاق داده بود و از او خبر نداریم. مادرم با یک مرد خیلی پولدار هندی ازدواج کرد. آن مرد مسلمان شده بود و در ایران خانه‌ای شبیه کاخ برایمان در قیطریه خریده بود. البته وضع مالی پدر خودم هم بد نبود. اما ناپدری ام خیلی بیشتر برایمان خرج می‌کرد.

چند سالت بود که ازدواج کردی؟

۱۵ ساله بودم که در رفت و آمد با دوستانم، متوجه شدم که مدتی است پسری من را تعقیب می‌کند. با هم دوست نبودیم، اما از من خوشش آمد و به خواستگاری ام آمد. من هم با اینکه مشکل جدی‌ای با مادرم و ناپدری ام نداشتم، اما فکر کردم اگر شوهر کنم بهتر از این است که هر روز با آن‌ها بگومگو کنم. انگار دیگر حوصله خانه مان را نداشتم! مادرم می‌گفت باید درس بخوانی، اما من پایم را در یک کفش کردم و گفتم می‌خواهم ازدواج کنم.

دلیلش این نبود که می‌خواستی ماجرای معتاد شدنت را نفهمند؟

شاید یکی از دلایلش هم همین بود.

شوهرت چطور مردی بود؟

بیکار و دائم الخمر! کاری به کار من نداشت. حتی تا مدتی بعد از ازدواج نمی‌دانست که من معتاد هستم.

بعد چه شد که فهمید؟

بعد از ازدواج در کار قاچاق مواد مخدر افتاده بودم. شوهر دوستم آشپزخانه شیشه داشت و من هم در کار پخش مواد مخدر بودم. وقتی برای پخش مواد شب‌ها دیر به خانه می‌آمدم، شوهرم بو برد که ماجرا از چه قرار است.

به اتهام قاچاق به اعدام محکوم شدم

تو گفتی که وضع مالی بدی نداشتی. چرا به کار خلاف رو آوردی؟

خانواده ام نمی‌دانستند اعتیاد دارم. شوهرم هم بیکار بود. برای تامین مخارج اعتیادم مجبور شدم.

بعد چه شد؟

تازه صاحب یک فرزند شده بودم که دستگیر شدم. چهار نفر هم جرم داشتم که همه آن‌ها اتهام را گردن من انداختند تا خودشان را خلاص کنند. بعد به اتهام سرکردگی باند قاچاق مواد مخدر در ۱۷ سالگی محکوم به اعدام شدم. اما وکیل گرفتم و، چون زیر هجده سال بودم با یک درجه تخفیف محکوم به حبس ابد شدم. هفت سال در زندان ماندم و دو بار عفو خوردم و آزاد شدم.

برای بار دوم به اتهام قاچاق دستگیر شدم

بعد از آزادی سرت به سنگ نخورده بود؟

طلاق گرفته بودم و فرزندم را نمی‌دیدم. انگار با خودم سر لج افتاده بودم. خانواده ام می‌گفتند به من اعتماد ندارند و می‌ترسیدند که من باز هم سمت موادمخدر بروم. برای همین خیلی کنترلم می‌کردند. همین باعث شد که یک بار دیگر به اولین خواستگارم جواب مثبت بدهم و ازدواج کردم. شوهرم دلش می‌خواست از پله اول به پله صدم برسد. با دایی اش کل کل داشت و برای همین باز هم پخش مواد مخدر را با شوهرم شروع کردم. این بار با یکی از دوستانمان آشپزخانه پخت شیشه زدیم. آخر شب‌ها خودمان مواد مخدر را پخش می‌کردیم. یک شب موقعی که داشتم به یک مشتری “جرم” می‌دادم، دستگیر شدم. آن موقع نمی‌دانستم باردارم. در زندان دوران بارداری ام را سپری کردم و فرزندم را دنیا آوردم.

در صحبتت گفتی، به دوستم “جرم” دادم. منظورت مخدر شیشه است؟

بله. عادت کردیم به جای شیشه بگوییم جرم! یا بار؛ یا کار!

چرا؟

چون هر قدر از واژه شیشه کمتر استفاده کنیم بهتر است. باعث می‌شود در حرف‌ها کسی به ما شک نکند. راز کار ما نباید لو برود. وگرنه باید حبس بکشیم.

صادقانه بگو که بعد از آزادی باز هم سراغ قاچاق می‌روی؟

قاچاق برای من خیر نداشت. قبلا می‌گفتم حبسش را کشیدم چرا خودش را نکشم! اما الان عشق به پسرکم من را فقط محو او کرده است. دلم نمی‌خواهد با قاچاق و حبس آینده اش را خراب کنم. دلم می‌خواهد از اینجا که بیرون رفتم با خانواده ام زندگی کنم. همسرم یک مرد هوس ران است و در آستانه جدایی از او هستم. اما می‌خواهم به خانواده ام ثابت کنم که دیگر سمت مواد مخدر نمی‌روم. حتی اگر لازم باشد چند ماه در خانه جلوی چشمشان می‌نشینم.

یکدفعه نوزاد چهارماهه اش از خواب بیدار می‌شود. گریه نمی‌کند، تند تند نفس‌های عمیق کوتاه می‌کشد و با مشت کوچکش محکم چشمش را می‌مالد.

به مادرش می‌گویم ابرویش را با نوک انگشت بخاران.

همین کار را می‌کند و کودک آرام می‌گیرد و دوباره می‌خوابد.

مادر انگار کشف بزرگی کرده باشد، به من نگاه می‌کند و لبخند می‌زند. چشم هایش برق می‌زند. می‌گوید:از کجا می‌دانستی؟

می‌گویم:از راز‌های مادری است! اما اینطور راز‌ها اگر لو برود اشکالی ندارد.

لینک کوتاه : https://www.news.ir/?p=344444

ثبت نظر

-