تفسیر غزل سعدی/ تفسیر غزل۶۱۵ از سعدی:
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
💜تفسیر: خدایا من واقعا نمیدانم که در این جهان به این بزرگی شبیه چه هستی. تمام موجوداتی که در عالم وجود دارند، فقط یک ظاهر هستند، و عمق و جان تمام این موجودات تو هستی خدایا
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
💜تفسیر: انسانی که عاشق خداست، با انتخاب خودش مسیر بندگی را انتخاب کرده است. ای خدا تو هرکس را بنده خودت کنی، از بند هوای نفس آزاد میکنی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
💜 تفسیر: خدایا، از من نپرس که چطور آدمی هستم، هر جور که تو بگی من همان گونه میشوم. نگو اسم تو چیست، هر چه دوست داری بنده خودت را صدا بزن
چنان به نظره اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظره ثانی
💜تفسیر: خدایا در همان نگاه اولی که بنده مومنت داری، دلش را میبری و او جوری عاشق تو می شود که دیگر نمیتواند چشم از تو بردار و دوباره نگاه کند
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
💜تفسیر: خدایا ما تو را نمیتوانیم ببینیم ولی آنقدر شوق وصال تو را داریم که این اشتیاق باعث شد، که مردم به جستجوی رضای تو باشند و در نتیجه رازهای جهان برای بندگان مومنت آرام آرام افشا شد
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
💜تفسیر: خدایا آنقدر ما عاشق تو شدیم که در تب عشق سوختیم، اما این سوختن اشتیاق ما را برای وصال بیشتر کرد. حیف که ما لایق این نبودیم که ساعتی با تو باشیم که آتش عشق بگیرد ما را
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
💜 تفسیر: خدایا وقتی به یاد جمال زیبای تو میافتم، واقعا نمیدونم چجوری باید تو رو توصیف کنم
مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
که پیر داند مقدار روزگار جوانی
💜تفسیر: من قدر زندگی را میدانم و به چهره انسان هایی که روحیه جوان و شادابی دارند نگاه میکنم. چون انسان وقتی پیر شود، قدر جوانی را میداند اما آن زمان دیگر دیر شده، پس من الان قدر جوانی را میدانم
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
>>>بیشتر بخوانید:
یکم اردیبهشت/روز بزرگداشت سعدی
💜 تفسیر: خدایا آن کسی که شیرینی عبادت تو را چشیده، خواب ندارد. من برای تربیت نفسم، از شب تا سحر تو رو عبادت میکنم
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی
💜تفسیر: ای انسان کامل، من نمیدونم چطور باید به قرب خدا برسم. اما تو که در مسیر سیر الی الله هستی، سلام من رو به خدا برسان
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
💜تفسیر: سعدی هیچگاه از بندگی تو دست نمیکشد. حالا که من بنده تو هستم، نفس اماره من را بکش تا نجات پیدا کنم
مخاطب اکثر غزلیات سعدی، عشق زمینی هست
چرا نمیخوای قبول کنی که این شعر مخاطبش یه معشوق زمینیه؟؟؟ آخه اگه مخاطب خدا باشه که سعدی نمیگه «کمندت» یا «صورت زیبایت»