به گزارش نیوز، جوان ۳۲ساله ای به نام محمود که عضو باند سرقت باتری و کامپیوتر خودروهای مردم است، در حالی که بیان می کرد رفیق بازی مرا به روز سیاه نشاند، درباره ماجرای ورودش به باند سرقت قطعات خودرو به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: با آن که در یک خانواده تحصیل کرده بزرگ شدم و پدرم استاد دانشگاه بود اما رفیق بازی مرا به مسیر تباهی کشاند. به دلیل همین خودنمایی ها و معاشرت با دوستان خلافکارم، درس و مدرسه را در کلاس سوم راهنمایی رها کردم تا وارد بازار کار شوم و درآمدی برای تفریحاتم داشته باشم. این بود که در سن نوجوانی و برای یافتن شغلی پردرآمد، عازم تهران شدم و در آن جا به گلدوزی و خیاطی روی آوردم. به دلیل استعدادی که داشتم خیلی زود این حرفه را آموختم و انواع گلدوزی ها را روی مانتوهای زنانه انجام می دادم. در این میان گاهی برای دیدار خانواده ام به مشهد می آمدم و سراغ دوستان خلافکارم را نیز می گرفتم. آن ها معتاد شده بودند و من برای دیدار آن ها به پاتوق های مصرف مواد مخدر می رفتم تا این که در یکی از همین ملاقات ها کریستال به من تعارف کردند. من هم که از «نه» گفتن ابا داشتم و از سوی دیگر نمی خواستم نزد آن ها کم بیاورم، به قول معروف دستشان را رد نکردم و برای اولین بار طعم موادمخدر را چشیدم. ازآن روز به بعد، هر وقت به مشهد می آمدم پای بساط آن ها می نشستم به طوری که دیگر حاضر نبودم برای ادامه کار به تهران باز گردم. صاحبکارم که بسیار از من راضی بود بارها پیغام فرستاد که به تهران بازگردم و به شغلم ادامه بدهم. او می دانست بعد از پنج سال در این حرفه استادکاری ماهر شده ام اما پابند آهنین مواد مخدر مچ پاهایم را می فشرد و نمی توانستم دیگر این پاتوق های لعنتی را رها کنم، چرا که هنوز از پس اندازها و سرمایه های اندوخته شده ام استفاده می کردم. خلاصه روزگارم به همین ترتیب می گذشت تا این که حدود ۱۲سال قبل در یک مرکز درمانی چشمان زیبای دختری نوجوان به نام نسرین قلبم را تکان داد. مدتی بعد به آن دختر ابراز علاقه کردم و این گونه آشنایی من و او به خواستگاری و ازدواج انجامید. هنوز کسی از اعتیادم خبر نداشت و من توبه کردم چند بار سعی کردم مواد مخدر را کنار بگذارم اما مانند خیلی از معتادان فقط چند روز دوام می آوردم. اولین فرزندم به دنیا آمد اما او در حالی که بیشتر از یک سال نداشت، به دلیل بیماری جان سپرد اما این حقیقت تلخ نیز نتوانست مرا از مسیر سقوط باز دارد که به خودم بیایم و دریابم که زندگی ام در حال نابودی است. برای تامین هزینه های اعتیادم در یک مسافرخانه مشغول کار شدم ولی مدتی بعد هنگام نظافت در یکی از اتاق ها مقداری کریستال پیدا کردم و آن ها را پنهانی به اتاق خودم بردم. در همین لحظه ناگهان ماموران انتظامی با مجوزهای قضایی و برای دستگیری اتباع خارجی غیرمجاز وارد مسافرخانه شدند و کریستال ها را در اتاق من پیدا کردند. این اولین سابقه کیفری من بود که ۱۰سال قبل رخ داد و بعد از آن دوباره بیکار شدم. دیگر تامین هزینه های زندگی و مخارج سنگین اعتیاد برایم امکان پذیر نبود، به همین دلیل تصمیم به سرقت گرفتم. چاره ای نداشتم جز آن که به اموال نزدیکانم دستبرد بزنم و این گونه بود که یک دستگاه جاروبرقی و انگشتر طلا از منزل خواهرم سرقت کردم. با وجود این او در دادگاه با این شرط رضایت داد که من در مرکز ترک اعتیاد بستری شوم ولی بعد از مرخصی از آن مرکز دوباره سراغ دوستان خلافکارم رفتم و باز هم به گرداب بدبختی افتادم.
با آن که بیکار بودم روزی ۸۰هزار تومان مواد مخدر صنعتی مصرف می کردم. دیگر هیچ کدام از اعضای خانواده از سرقت و خلافکاری های من در امان نبودند، به طوری که پدرم دوست داشت نام مرا از شناسنامه اش پاک کند. آرام آرام وارد باند سرقت قطعات خودرو شدم و از دوستانم چگونگی باز کردن باتری و کامپیوتر خودرو را آموختم. کامپیوترها را در حالی به مبلغ ۳۰۰ تا ۴۰۰هزار تومان به مالخران می فروختم که چندین بار دستگیر و زندانی شدم. سه سال از عمرم را در زندان گذراندم و این بار نیز بعد از آن که به سه خودرو دستبرد زدیم، توسط افسران تجسس کلانتری شفا دستگیر شدیم و ….
شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) تحقیقات در این باره ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی




آیا این خبر مفید بود؟