هاس در ادامه اینطور توضیح میدهد: کلمه اخلال به خودی خود چیزی بدی نیست و حتی در جایی که وضعیت موجود با منافع ناسازگار است، میتواند مفید هم باشد؛ اما اخلالی که از سوی دولت ترامپ ایجاد شد نه لازم بود و نه عاقلانه. در خصوص سیاست خارجه، ترامپ سیستمی ناکامل اما ارزشمند را به ارث برد اما بدون ارائه جایگزین سعی کرد آن را ملغی کند. نتیجه این رویکرد، آمریکا و دنیایی است که وضعیت بدتری دارند. این اخلال اثرات ماندگاری برجای خواهد گذاشت و اگر ادامه پیدا کند که بر اساس همه دلایل در صورتی که دونالد ترامپ دوباره انتخاب بشود، این روند ادامه خواهد یافت، آن زمان «ویرانگری» اصطلاح بسیاری مناسبتری برای توصیف این دوران سیاست خارجی آمریکا خواهد بود.
بزرگنمایی و تحریف
رئیس اندیشکده شورای روابط خارجی آمریکا که معتقد است رئیسجمهور این کشور در آغاز کار بیش از آنچه که واقعیت داشت، آمریکا را بحرانزده نشان داد تا خود را ناجی نشان دهد، مینویسد: ترامپ ژانویه سال ۲۰۱۷ وارد دفتر بیضی (دفتر رئیسجمهور در کاخ سفید) شد و اینطور القا کرد که سیاست خارجی آمریکا باید مختل شود. او در سخنرانی افتتاحیه خود از روی پلههای کاخ کنگره تصویری شوم از وضعیت آمریکا ارائه کرد. ترامپ گفت تا آن روز آمریکا صنعت کشورهای خارجی را با هزینه صنعت خود غنی کرده و هزینه ارتش خود را صرف ارتشهای دیگر کرده، از مرزهای کشورهای دیگر به جای دفاع از مرزهای خود حفاظت کرده و تریلیونها تریلیون دلار در خارج از این کشور هزینه کرده، در حالی که زیرساختهای خودش در حال فروپاشی است. او سپس قول داد از همان روز “اول آمریکا” را در دستور کار قرار دهد.
حالا به عقیده هاس، بعد از حدود سه و نیم سال حضور ترامپ در راس سیاست خارجی آمریکا، او نظرش را تغییر نداده و در سخنرانی اوایل امسال خود در بین فارغالتحصیلان افسری از منطق مشابهی استفاده کرد. به باور وی، سخنرانیهای ترامپ بسیاری از عناصر بنیادی رویکرد او را به جهان نشان میدهد: سیاست خارجی عمدتاً یک حواسپرتی پرهزینه است؛ آمریکا کار زیادی خارج از این کشور انجام میدهد و به همین خاطر در خانه وضعیت بدی دارد؛ تجارت و مهاجرت، مشاغل و جوامع را نابود میکنند؛ سایر کشورها بخصوص متحدان آمریکا از قبال این کشور بهرهمند میشوند و در مجموع هزینههای رهبری آمریکا به طور قابل توجهی از مزایای آن برای این کشور بیشتر است.
در ادامه این مطلب آمده است: مفروضات دیگری هم در جایجای جهانبینی ترامپ ریشه دوانده است. از نظر او تجارت چیزی کاملاً منفی است که به چین کمک کرده تا از آمریکا سوءاستفاده کند. بخش بزرگی از مسائل داخلی آمریکا به هزینههای سیاست خارجی ارتباط داده میشوند، در حالی که گرچه هزینههای انسانی و مالی زیاد بوده، سهم بازده اقتصادی که برای امنیت ملی هزینه شده در دهههای اخیر کاهش یافته و خیلی کمتر از آن چیزی است که در زمان جنگ سرد بود. یعنی زمانی که آمریکاییها توانستند همزمان از امنیت و رفاه برخوردار شوند. گرچه آمریکاییها بیشتر از هر کشور توسعهیافته دیگری هزینه مراقبتهای بهداشتی و آموزش کردهاند، وضع طبقه متوسط آمریکا بدتر است.
نویسنده تاکید میکند، همه اینها برای این است که گفته شود کار کمتری خارج از کشور انجام دادن لزوماً به این معنی نیست که کارهای مفید بیشتری در خانه انجام خواهد شد.
وی اینطور ادامه میدهد: تنها با در نظر گرفتن بافتی که منجر به «ترامپیسم» شد، میتوان این قاب تحریفشده از امنیت ملی آمریکا را درک کرد. ایالات متحده بدون رقیب از جنگ سرد سربرآورد و اجماعی هم وجود نداشت که چگونه باید از قدرتش استفاده کند. بازدارندگی که قطبنمای سیاست خارجی آمریکا در چهار دهه بود، در شرایط جدید بیاستفاده بود و سیاستگذاران و تحلیلگران به تقلا افتادند تا یک چارچوب جدید را وضع کنند. در نتیجه قدرتمندترین کشور جهان رویکردی جزئی در قبال جهان اتخاذ کرد؛ رویکردی که به مرور زمان به سمت زیادهروی و فرسودگی رفت.
نویسنده در توضیح این رویکرد میگوید: در دهه ۱۹۹۰ میلادی ایالات متحده جنگ محدودی را برای عقب راندن تهاجم عراق در خلیج فارس به راه انداخت و مداخلات بشردوستانهای در منطقه بالکان و جاهای دیگر انجام داد که برخی نسبتاً موفق بودند و برخی دیگر نه. بعد از حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱، «جورج بوش» رئیسجمهور آمریکا تعداد زیادی سرباز به افغانستان و عراق فرستاد که هر دو مورد ناعاقلانه بود (عراق از ابتدا و افغانستان به مرور زمان). در این جنگها هزینههای انسانی و اقتصادی بسیار بیشتر از مزایا بود. در دوران اوباما هم ایالات متحده در چندین مورد آغازگر یا ادامهدهنده مداخلات پرهزینه بود که در عین حال به نظر میرسید درباره اهداف آنها هم مردد است. در نتیجه این رویکرد، ناامیدی بر اثر زیادهروی در خارج با روندهای خانگی بخصوص بعد از بحران مالی سال ۲۰۰۸ تقویت شد. دستمزدهای طبقه متوسط تحلیل رفت و بیکاری گسترده و تعطیل شدن کارخانهها باعث ایجاد دشمنی علیه تجارت شد. در مجموع این حس شایع وجود داشت که تشکیلات با غفلت در حمایت از کارگران آمریکایی و با اتخاذ سیاست خارجی بیش از حد بلندپروازانه، هم در خانه و هم در بیرون شکست خورده است.
جدایی از روند آزموده شده
بنابر این گزارش، از برخی جهات، رویکرد ترامپ عناصر جریانهای دیرپا در آمریکا بویژه سیاست خارجی جمهوریخواهان—به طور خاص یکجانبهگرایی ناسیونالیستی «اندرو جکسون»، هفتمین رئیسجمهور آمریکا، انزواطلبی قبل و بعد از جنگ جهانی دومِ چهرههایی مثل «رابرت تفت»، سناتور جمهوریخواه و حمایتگرایی اخیر نامزدهای ریاستجمهوری مثل «پت بیوکنن» و «راس پروت» را داشته است. اما چیزی که او را بیش از هر چیز دیگر متمایز میکند تاکیدش بر منافع اقتصادی و درک ناچیزش از این که این منافع چه هستند و چطور باید به آنها دست یافت، بوده است.
نویسنده معتقد است، همتایان پیشین ترامپ بر این باور بودند که اگر آمریکا به شکلگیری اقتصاد جهان کمک کند، خودش هم منتفع خواهد شد و مدعی است به طور مثال جنگ خلیج فارس نه برای نفت به این معنا که فرصتی به شرکتهای آمریکایی بدهد تا منابع نفتی را تحت کنترل درآورند، بلکه برای این که اطمینان یابند نفت برای تامین سوخت اقتصادهای آمریکا و جهان در دسترس است، انجام شد.
در ادامه این گزارش آمده است: برعکس، ترامپ مرتب شکایت میکند که ایالات متحده به دلیل عدم تصرف نفت عراق دچار اشتباه شده است. اخیراً او درباره تعادل در تجارت دوجانبه به این معنا که صادرات آمریکا افزایش یابد و واردات کاهش، وسواس پیدا کرده است. در حالی که تا زمانی که سایر کشورها طبق قوانین عمل میکنند، این کسریها اهمیتی ندارد و آمریکا میتواند برای تامین این کمبودها قرض بگیرد. ترامپ به متحدان آمریکا در ناتو میتازد که برای تامین هزینههای این ائتلاف نظامی به حد کافی خرج نمیکنند و به آمریکا بدهکار هستند. در مذاکرات تجاری با پکن تلاش کرد چین را متعهد به خریدهای خاص محصولات کشاورزی آمریکا کند به جای آن که به موضوعات ساختاری بزرگتر بپردازد که برای شرکتهای آمریکایی و اقتصاد آمریکا به طور کلی مهمتر بودند.
به باور هاس، در قاب کلی، ترامپ علاقه چندانی به حمایت از حقوق بشر، پیشبرد دموکراسی، کاهش مشکلات انسانی یا مورد توجه قرار دادن چالشهای جهانی مثل مهاجرت، تغییرات آب و هوایی یا بیماریهای همهگیری ندارد. عوارض این بیعلاقهگی به ویژه به طرز غمانگیزی در ماههای اخیر آشکار شد (اشاره به شمار ابتلا و تلفات بالای کرونا در آمریکا) .
در ادامه مطلب، به تفاوت ترامپ و روسایجمهور سابق آمریکا در زمینه استفاده از ابزارهای مختلف سیاست خارجی پرداخته شده و آمده، این تفاوت هم کاملاً مشهود است. دو رئیسجمهور جمهوریخواه و دو رئیسجمهور دموکرات آمریکا که قبل از ترامپ در کاخ سفید بودند، همگی به چندجانبهگرایی از طریق اتحاد یا پیمانها و نهادها اعتقاد داشتند. همه آنها فهمیده بودند که در اغلب موارد چندجانبهگرایی نفوذ آمریکا را بیشتر میکند و معاهدات درجهای از قابلیت پیشبینی را برای روابط بینالمللی به همراه دارد. این رویکرد همچنین منابع را برای پرداختن به یک چالش مشترک به گونهای جمع میکند که هیچ تلاش ملی منفردانهای نمیتواند در آن حد اثر کند. در عوض ترامپ به خروج یا تهدید به خروج از تعهدات بینالمللی عادت کرده که نمونههای آن خروج از شراکت ترنس-پسیفیک، توافق آب و هوایی پاریس، توافق هستهای ایران، پیمان نیروهای هستهای میانبرد، شورای حقوق بشر سازمان ملل، سازمان جهانی بهداشت و معاهده آسمانهای باز بوده است. آمریکای تحت هدایت ترامپ همچنین از پیوستن به تلاشهای تحت هدایت اروپا برای تولید واکسن کرونا سر باز زد.
اشتها برای تخریب
بنابر گزارش فارن افرز، درک کم و ناکافی ترامپ از منافع آمریکا و بهترین روش دستیابی به آنها، رویکرد دولت در قبال مسائل دیگر را هم شکل داده و در بسیاری موارد مانع آنها شده است. نمونه آن خارج کردن یا تهدید به خروج نظامیان آمریکایی از جاهای دیگر بدون فکر درباره این که چرا آنجا مستقر بودند یا پیامدهای این اقدام است.
نویسنده معتقد است گرچه جنگهای عراق و افغانستان اشتباه بود و آمریکا باید در آینده از وقوع جنگهای مشابه خودداری کند اما استقرار نظامیان آمریکایی در کشورهای دیگر مثل آلمان، ژاپن و کره جنوبی به ثبات کمک میکند و به همین دلیل ترامپ با اعلام خارج کردن نیروهای آمریکایی از این کشورها نشان میدهد که نسبت به تعهدات نظامی خارج از آمریکا پایبند نیست. چنین اقداماتی همچنین نشان میدهد که ترامپ نسبت به متحدان آمریکا بیتفاوت است و شعار «اول آمریکا» هم موید این است که متحدان این کشور در جایگاه دوم قرار میگیرند.
به ادعای این گزارش، رفتار گرم رئیسجمهور آمریکا با دشمنان و رقیبان مثل «ولادیمیر پوتین» رئیسجمهور روسیه، «شی جین پینگ» رئیسجمهور چین و «کیم جونگ اون» رهبر کره شمالی این مشکل را تشدید کرده است.
افزودن به بیثباتی غرب آسیا
بنابر این مطلب، در ارتباط با منطقه غرب آسیا هم ترامپ اهداف آمریکا را تضعیف کرده و با ایجاد اختلال احتمال بیثباتی در این منطقه را افزایش داده است.
به ادعای این گزارش، به مدت پنج دهه، ایالات متحده نقش یک میانجی را دعوای فلسطینی-اسرائیلی ایفا میکرد، گرچه همه میدانستند که به اسرائیل نزدیکتر است اما نه آنقدر نزدیک که نتواند زمان لازم به آن فشار بیاورد. اما ترامپ نه تنها سفارت آمریکا را به قدس منتقل کرد، بلکه فلسطینیان را تحریم کرد، الحاق (اشغال) بلندیهای جولان را به رسمیت شناخت و «طرح صلحی» را مطرح کرد که زمینه برای الحاق (اشغال) بخشهایی از کرانه باختری را مهیا کرده است. این سیاستها خطر بیثباتی در منطقه را دامن زده و فرصتهای آتی برای دستیابی به راهحل صلحآمیز را به خطر اندخته و در عین حال آینده تلآویو را به خطر انداخته است.
هاس در ارتباط با شکست سیاستهای ترامپ در قبال ایران مینویسد: در ارتباط با ایران، آمریکا بیشتر از آن که این کشور را منزوی کند، خودش را به انزوا کشانده است. در سال ۲۰۱۸ ترامپ به طور یکجانبه از برجام خارج شد و دور جدید تحریمها را علیه ایران اعمال کرد. این تحریمها در کنار اقدامات دیگر به تغییر رفتار ایران در خانه یا خارج از این کشور یا سرنگونی حکومت که به نظر میرسد هدف اصلی سیاست دولت آمریکا بوده، منتهی نشد.
ترامپ، رئیسجمهور ویرانگر
نویسنده در ادامه به آغاز ریاستجمهوری ترامپ و مشکلاتی که در سطح آمریکا و جهان وجود داشت اشاره میکند و مینویسد: کتاب من با عنوان «جهان به هم ریخته» در آستانه تحلیف ترامپ منتشر شد. امروز این به هم ریختگی بسیار بیشتر شده و اغلب مشکلاتی که ترامپ به ارث برد بدتر شده است. در نتیجه غفلت ترامپ، جایگاه آمریکا در جهان به دلیل عملکرد نامناسب او در مواجه با بحران کرونا، انکار تغییرات آب و هوایی، نپذیرفتن مهاجران و پناهجویان، افزایش قربانیان تیراندازیهای کور و نژاد پرستی دچار افت شده است. نه تنها آمریکا دیگر کشوری جذاب و توانا به نظر نمیرسد بلکه دیگر قابل اعتماد هم نیست زیرا توافقات چندجانبه را زیر پا گذاشته و خودش را از متحدانش دور کرده است.
ترامپ تخم تردید را کاشته و متحدان آمریکا با خود میگویند اگر یک بار اتفاق افتاده پس باز هم اتفاق خواهد افتاد. همهگیری کنونی، بیکاری در مقیاس بزرگ، اختلافات سیاسی عمیق به طور همزمان، دست رئیسجمهور بعدی آمریکا را میبندند. این یعنی فشار زیادی برای تمرکز بر مسائل داخلی در مقابل مسائل خارجی وجود خواهد داشت. با این حال بازگرداندن بخشی از سیاست خارجی گذشته امکانپذیر است. اما دیگر چیزی مثل قبل نخواهد شد. شاید ۴ سال زمان زیادی در گذر تاریخ نباشد اما زمان زیادی برای تغییرات برگشتناپذیر است.
در پایان این مطلب در خصوص پیامدهای انتخاب دوباره ترامپ به عنوان رئیسجمهور آمریکا هشدار داده شده و آمده است: در صورتی که ترامپ در انتخابات دوباره به پیروزی برسد، احتمالاً عناصر اصلی سیاست خارجیاش را دو برابر کند و اخلال به جایی برسد که دیگر همین بازگشت ناقص هم امکانپذیر نباشد. در آن صورت باید گفت او دیگر نه «حاضر برای اخلال» بلکه «حاضر برای ویرانگری» است. در آن صورت جهان به صحنه نزاع همه علیه همه تبدیل خواهد شد و درگیری بیشتر و دموکراسی کمتر خواهد شد. اشاعه افزایش خواهد یافت و حوزههای نفوذ ایجاد خواهد شد. تجارت در بهترین حالت با رشد کمتری مواجه میشود و دلار آمریکا جایگاه منحصر به فرد خود را در اقتصاد جهانی از دست خواهد داد و ارزهای دیگر مثل یورو و رنمینبی (واحد پول رسمی چین) اهمیت پیدا خواهند کرد. بدهی آمریکا مشکلساز خواهد شد و نظم جهانی که ۷۵ سال دوام آورده پایان خواهد یافت.